نخستین روز جشنواره
- يكشنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۰۱ ق.ظ
- ۰ نظر
*این نوشتار تنها حس نگارنده از حضورش در اولین روز جشنواره فیلم فجر است.
ساعت 5 عصر روز شنبه 12 بهمن سال 1392- میدان شهدا- سینما شکوفه
اولین فیلم خانه پدری، داستان را میدانستم و دعا میکردم صحنههای مربوطه حتی در لحظه اخر حذف شدهباشد. پرده عریضتر از آنچه بود که ما تصور میکردیم و ما در مرکز آن نشستهبودیم، جای شاید نقرهای سینما. از اولین صحنهها اضطراب و ترس از لحظه بعدی به جانم نشست، تصویر قبری که به دست پسرکی کنده میشد، دخترکی که سراسر ترس و دلهره بود و چیزی مرموز و ناشناخته که در کل فضای فیلم جریان داشت، حسی سیاه و پر از دوده و نفرت و خشونت!
باز هم مثل هیس به مخاطبان بیگناه فکر میکردم، کسانی که شاید مثل من اماده نبودند و مثل من با پاهای خودشان به مسلخ روحشان نیامدهبودند! شاید این لحظه کارگردان دلشاد است از این همه تاثیر، چرا که نه؟! کشیده شدن دخترک فیلم بر روی پلههای آجری و بعد... چرا باید بگویم؟ هیچگاه شده به این نتیجه برسید که کاش به نصیحت کسی گوش میدادم؟ این نصیحت از آن دست نصیحت هاست که اگر به آن عمل نکنید بعداً حسرتش را میخورید «خانه پدری را نبینید.» اگر این نصیحت حس کنجکاویتان را تحریک میکند، پیشنهاد میدهم که توضیح کاملی از فیلم را بخوانید، و بعد اگر دلتان و روحتان خواستار دیدن چنان فجایعی بر پرده عریض سینما بود، خودتان را به تاریکی سالن و سیاهی فیلم بسپارید.
صدای کف زدنهای آخر فیلم برایم از همه چیز دردناکتر بود، و مضحکترین بخش قضیه میزان به هیجان آمدن و دستزدنهای آقایان حاضر در سالن بود. گویا فمنیسم در وجود همه ایرانیان رسوخ کرده و ریشه دوانده، حتی مردان! حتی مردان!