زیر و بَم

آنچه می‌بینیم، آنچه می‌شنویم، آنچه می‌خوانیم.

زیر و بَم

آنچه می‌بینیم، آنچه می‌شنویم، آنچه می‌خوانیم.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کلاشینکف» ثبت شده است

روز چهارم جشنواره- 16 بهمن 1392

*این نوشتار تنها حس نگارنده از حضورش در چهارمین روز جشنواره فیلم فجر است.

اول: کلاشینکف فیلم فارسی به تمام معنا، لازم است که نام ببرم از فردین و قیصر و خواهر مورد هتک حرمت قرار گرفته و البته لئون و ماتیلدا و استینگ! مشکل من جایی است که در فیلم‌هایی به غایت کثیف از این دست خیال‌پردازی تماشاگر را پرورش می‌دهند. فیلم‌های هالیوودی و اروپایی که روابط جن.سی را به طور آزاد بر پرده سینما نمایش می‌دهند کاری با قوه تخیل مخاطب ندارند، اجازه نمی‌دهند تماشاگر هرانچه به ذهنش می‌رسد تصور کند و به جای صحنه‌های نشان داده‌نشده تخیل کند، ولی در سینما ما تخیل مخاطب است که هدف قرار گرفته و این یعنی نبودن حد و مرز.

حقیقتاً سعید سهیلی چه قصدی داشت؟ اینکه در تاریکی شب مردی وارد خانه‌ای شود و سپیده صبح خارج، خود به قدر کافی نشان دهنده عمق فاجعه‌بار قضیه هست لازم نیست عطاران در یک تک‌گویی بلند در برابرمان بنشیند و با وقاحت از جزئیات بگوید.(در فیلم تنها دوباره زندگی می‌کنیم، صحنه‌ای مشابه این صحنه وجود داشت، ان زمان با خودم فکر می‌کردم شنیع‌تر از این هم می‌توانند بر پرده سینما ترسیم کنند؟ بعد از دیدن کلاشینکف فهمیدم، بله می‌توانند.)

سهیلی حتی برای پرده سینما نیز احترامی قائل نشده(شأن تماشاگر خیلی وقت است که از یادها رفته.) کاسه دستشوئی به صورت تمام رُخ بر پرده سینما ظاهر می‌شود، چرا که نه؟؟

«بماند بقیه‌اش»

دوم: زندگی مشترک آقای محمودی و بانو من را به سرحد کیفوری رساند، به جز دو نمای آخر، بگذارید بین اینهمه ناراحتی و نداشتن قصه و شنیدن فحش‌های رکیک و دیدن سیگار دودکردن‌های طولانی از خانه خانم و آقای محمودی بگویم. حجازی چه کار خوبی کرد که علیدوستی و قاسم‌خانی را برای نقش ساناز و رامتین انتخاب کرد. مردانی که خواستار تعهد نداشتن در رابطه هستند حالا با موقعیت ایده‌آل مواجه می‌شوند. ساناز نیز تعهد نمی‌خواهد، ولی رامتین، مرد داستان می‌بیند که به همین سادگی‌ها هم که فکر می‌کرد، نیست.

چه‌طور می‌توان به جماعتی که فراریند از نصیحت حرف زد؟ اصول را یادآوری کرد؟ جز اینکه بیاندازیشان وسط ماجرا، بگویی برو حالا تصمیم بگیر، برو ببینم با این مشکل چه میکنی؟! مثل زندگی خصوصی خانم و آقای میم، آنجا هم تماشاگر ناگهان خودش را وسط ماجرا می‌دید، راه پس و پیش نداشت. زندگی مشترک را ببینید، با چشم یک مخاطب که از نصیحت و شعار فراری است و دلش پرَپَر می‌زند برای پُزهای روشنفکری.

سوم: همه چیز برای فروش از من نمره صفر گرفت، در جواب آقایی که رایم را مسخره می‌کرد گفتم صفر هم برایش زیاد است، در جوابم گفت«زنا و دخترا به فیلم صفر میدن ولی مردا از فیلم خوششون اومده.» دقیقاً با همین کلمات.

وسترن بدون داستان می‌شود؟ آدم‌های تعریف نشده، شخصیت‌هایی که هر گوشه افتاده‌اند، میشود بیشتر از این از فیلم نگویم؟ صابر ابر دارد، خودتان تا آخرش را بخوانید.