مارتی و پیمان و مانی و بچهها «دومین روز جشنواره»
- دوشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۰۳ ب.ظ
- ۱ نظر
روز دوم جشنواره- 14 بهمن 1392
*این نوشتار تنها حس نگارنده از حضورش در دومین روز جشنواره فیلم فجر است.
اول: ملبورن کپی نازلی بود از هرآنچه آرزوهای بودنش را داشت، البه به جز تیتراژش که شخصاً پسندیدمش، اگرچه شباهتش به تیتراژ قاعده تصادف را نمیتوان نادیده گرفت.
قرار نیست از تولید به مصرف نقد بنویسم، فقط «حس نگارنده» مطرح است و آنچه دیده و شنیده. ملبورن مارتی قاعده تصادف را داشت، که رفته بود و از آن سر دنیا با امیرعلی(پیمان معادی) این یگانه مرد مهربان و همسردوست در مورد آداب آمدن و انچه در انتظارشان است صحبت میکرد، خواهر پیمان(روشنک گرامی) همان دخترک عاشق مارتی قاعده تصادف است.
خانوادهای در انتظار اتفاقی خوشایند هستند و بعد فاجعه رخ میدهد، حال آدمها میمانند و رفتارهایشان و تصمیمهای آنی که نشان از درون و اصل آنها دارد. دیدن ملبورن مثل این میمانست که بعد از دیدن فیلم دیگران، کپی هندیش را با بازی آمیتا باچان به زور به خوردتان بدهند، حکایت ملبورن هم حکایت دیدن جدایی با پیمان معادی و لیلا حاتمی است، اگرچه نگارجواهریان از آمیتا باچان به مراتب بهتر است.
ضربه فیلم خوب بود، مردن یک نوزاد، مخصوصاً که به قول دوستی همه مانند من نمیدانستند ممکن است نوزاد دچار سندرم مرگ در خواب شدهباشد و همین شکشان را به افراد حاضر بر میانگیخت، ولی رفتار شخصیتها مناسب نبود، در واقع با عقل و منطق فیلم مطابقت نداشت، چرای دروغها و حتی ترسها بیمعنی بود. همچنین فیلم دچار سندروم فیلم اولی هم بود، پر دیالوگی و تاکید گفتاری بر حسهایی که باید مخاطب از بازی بازیگر دریابد.
دوم: زندگی جای دیگری است، خودکشی بابرکت، من حرف خاصی ندارم، چون به نظرم رسید فیلم هم حرف خاصی ندارد. لحظهای که یکتا ناصر با آرایش غلیط دهه 70 و موهای زرد در کنار بهداد با سبیل نازک در کادر ظاهر شد، لحظهای شک کردم که نکند ژانر فیلم عوض شده و وارد بخش تخیلی و فانتزی فیلم شدهایم!
سوم: مهمان داریم، ابتدا سیاه بود، اما پایان فیلم از آن دست پایانهای یک نفس راحت و لبخند گوشه لب بود، اگرچه صندلی کناریم ناراحت بود از حضور حسین و عباس که از سرو رویشان میبارید شهیدند.(و این باریدن چه کفری در میآورد از بعضیها.) جو سالن موافق بود، همه دوستش داشتند، مجبور نشدهبودند به پذیرش چیزی، ولی نظرات متناقضی در اطراف فیلم شناور بود، شاید چیزکی از نگاهم دور مانده، پایانبندی خوب بود، ولی شاید به خاطر خود کارگردان و آنچه نمیدانم لازم است بیشتر تامل کنم و دوباره ببینم.
چهارم: انارها نارس، مثل توهین به صنف همانهایی است که در ابتدای فیلم با عنوان «انتخاب بازیگر» از آنها نام برده میشود، چهره آناهیتا نعمتی با بینی عمل کرده و غیره چه تناسبی با زنی از طبقه فرودست دارد، تنها تلاش برای نزدیکتر کردن بازیگر به نقش صورت کدر و لباسهای گلمنگلی و صدای خشدار و لهجه عجیب و غریب انسی بود، بماند که کل فیلم ترس از تپق زدن آناهیتا نعمتی و اردکی راه رفتنش جان به لبم کرد و مهمتر از همه دقیقهها که نمیگذشت.