زیر و بَم

آنچه می‌بینیم، آنچه می‌شنویم، آنچه می‌خوانیم.

زیر و بَم

آنچه می‌بینیم، آنچه می‌شنویم، آنچه می‌خوانیم.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جشنواره فجر» ثبت شده است

آاااادت نمیکنیم

سلام

جشنواره 94 شروع شد و برای ما در سینما ماندانا شروع شد، آنچنان راضی در حضور در این سینما نیستم، مخصوصا که پول سینمای درجه 1 دادم و سینما درجه یک نیست، اما نزدیک است، بسیار بسیار بسیار نزدیک، نزدیک و نزدیکتر از حتی شکوفه، در کل، من از سینما ماندانا و حوالیاش خوشم نمیآید. نقطه، غرهایم تمام شد.


فیلم آااادت نمیکنیم اولین فیلمی بود که دیدم، ضعف فیلمنامه! مکل همیشگی! خلاقیتی در کارگردانی وجود نداشت و البته انتظاری در ان حد هم نمی رسید، مسئله ناامیدی من در حین دیدن فیلم و در پایان فیلم بود، مغزم تمام تلاشش را میکرد که بهترین مدل معما و حل معما و غافلگیرکننده ترین جواب را پیدا کند اما فکر میکنم فیلم نامه نویس علاقه ای به این «ترین»ها نداشته و به نظرش همین که فیلمی بسازد با یک ایده مجهول مرکزی و چند شخصیت بلاتکلیف که پشت در خودشان را میزنند و زنهایشان وسواس دارند کافی است.

معرفی شخصیت نمیخواهد، چراکه مرد ماجرا سیگار میکشد، زن ماجرا خوش بو کننده در هوا اسپری میکند و این یعنی معرفی شخصیت، و باقیش هم مهم نیست.

ناامیدی درد بدی است، گاهی فکر میکنم فیلم نامه نویسها و کارگردانها درست است که ایده هایشان همه درونی و بدون ماجرا و فراز و فرود است اما پتانسیل عمیق تر شدن دارد. گاهی که به بد سلیقه گی معمارها و مهندسین داخلی، در داخل خانه ها نگاه میکنم، با خودم میگویم کاش میشد دست ببرم و دیواری را بردارم، سقفی را تغییر دهم، جای اتاق و سرویس و حمام را عوض کنم، اما نمیشود، بنا ساخته شده و بالا رفته، مثل فیلمها، ناامیدانه ساخته شده، پروانه گرفته و اکران شده، نمیشود به همین راحتی مشکلات شخصیت و ماجرا و داستان و حل مسئله را در انها درست کرد، همه چیز تمام شده، در ناامیدانه ترین حالت ممکن.


امروز دوبار باران دیدیم

ساکسیفون در ختم

جامه‌دران شروعی بود برای جشنواره‌ای که امید می‌رفت مانند فجر 32 فمنیستی نباشد، اگرچه در مقایسه با خانه پدری که فیلمی به نهایت فجیع و بیمارگونه بود، جامه‌دران تصویری پُر غم و محنت از زنانی بود که در پی هم م‌آمدند و خوشبختی یکی باعث سیاه‌بختی دیگری می‌شد و این چرخه باطل، به دست تنها مرد مرکزی فیلم، رقم خورده بود.

سه پرده فیلم، به نام سه شخصیت زن ِ محوری نام گذاری شده‌بود، ساختار اپیزودها ان‌طور که باید یکدیگر هم‌خوانی نداشت، اپیزود اخر، گوهر، به وضوح به نسبت به دو اپیزود اول خوش ساخت‌تر بود، نماهای مناسب‌تری انتخاب کرده‌بود و حتی پرداخت شخصیت و بازی بازیگر نیز بهتر بود، همچنین تماشاگر منتظر نقطه ربطی میان اپیزودها بود، البته به جز دیالگ، مانند دیدن چهره زن ِ عجیب چادری که در اپیزود مه‌لقا مدام در پس‌زمینه است و مخاطب به انتظار است که تصویر صورت زن را در اپیزود گوهر ببیند.

پرداخت و پیشبرد داستان در هر سه اپیزود با دیالوگ همراه است ، به جز اپیزود آخر که احساسات و تصمیمات گوهر در رفتار و برخوردش با اطرافیان‌اش نمود پیدا می‌کند،  فیلم با گوهر تمام می‌شود، بدبخت‌ترین زن ِ فیلم، مادر ِ دور افتاده از دختر که باز هم باید صبر کند شاید زنان و مردان دیگری برای‌اش تصمیم بگیرند و صلاح دیگران را مقدم بر دل و روح او قرار دهند.


هرگونه زنی از هر گونه مردی....

شیفت شب از همان نماهای نخستین سعی دارد به خورد تماشاگر بدهد که واقعه‌ای مهیب در پیش است، از موسیقی هولناک استفاده می‌کند، گریم چهره زن را تغییر می‌دهد، فروتن، مرد مرموز و ترسناک فیلم گاهی در آسانسود و گاهی روی مبل دیده می‌شود، شیفت شب در اصل فیلم کوتاهی بوده که با اضافه کردن افراطی نماهایی از صورت نگران و غمگین لیلا زارع تبدیل به فیلم بلندی شده.

نیکی کریمی در مقام کارگردان از مقابل دوربین ِ خودش عبور می‌کند و به همین عبور هیچکاکی‌اش قناعت نکرده و ناگهان برای ناهید، شخصیت اصلی فیلم، شروع به تعریف داستان ِ زندگی‌اش میکند. زنان و زنان و زنان، هر زنی، به هراندازه که ساده و آرام و بی‌خبر به نظر آید باز هم از هر مردی در کارزار زندگی باتوان‌تر است.

زن از مرد و شوهر ِ زندگی‌اش بابت دوست داشتن کتک می‌خورد، کارگردان از صورت کتک خورده‌ی زن قابی زیبا و به یادماندنی می‌گیرد، با همان صورت او را در مقابل مردِ نزول خوری قرار می‌دهد که شوهر از او فراری است و باز هم زن پیروز میدان است. چه تفاوتی می‌کند که زن تا به حال چه کرده‌است؟ کارگردان لزومی نمی‌بیند که به تماشاگر نشان دهد، مهم لحظه حادثه است که زن برمی‌خیزد، به همین ساده‌گی. 


باز باران

کوچه بی‌نام فیلمی است که اصرا دارد نمادین دیده‌شود، قصه می‌گوید، شخصیتها را معرفی می‌کند، دانه‌گذاری می‌کند و در آخر پرونده هرکدام را می‌بندد، کوچه شهید بی‌نام به نام پسرک عاشق ِ مرد ِ دوزنه‌ی خطاکار می‌خورد، که از کودکی دیگر بهار دشت شقایق را ندیده. 

هاتف علیمردانی پله‌پله رشد می‌کند و میاموزد چه‌طور از پَس داستانی پُر شخصیت به همراه گره‌ها و لحظات پُر تنش آن بربیاید، کوچه‌بی‌نام داستان چند روز یک خانواده متوسط است، علمیردانی حتی مکان زندگی انها را نیز می‌شناسد، شخصیت‌های او شناسنامه دارند، اما در پس این قصه گویی دقیق، مانند به خاطر پونه تحقیر نهفته است، اگر در به خاطر پونه، تا حدودی این تحقیر در حاشیه بود، اینجا، اصل مطلب است.

مادر ِ زنده‌ی جانباز ِ جنگ که کفن‌پوش است و تمام وقت خود را صرف دعاهای آوازگونه و آش پختن و نذری دادن می‌کند، مادری که با خدای خود درگیر است اما اصرار بر پرست افراط گونه‌ی او دارد. پدر، مردی آرام و مهربان است که خود را خطاکار می‌داند، بابت امری حلال، اگر تا دیروز صیغه امری قبیح بود، در کوچه بی‌نام، پدر بابت صیغه کردن زنی در روزهای سختی و تنهایی‌اش از دخترش حلالیت می‌طلبد، دختری که خود درگیر روابطی خارج از شرع و عرف است.

روابط طعنه به روابط فیلم من مادر هستم می‌زند و نام ِ فیلمی دیگر که به خاطرم نمی‌آید و نمی‌خواهم که بیاید، البته چه کسی در این کشور نمی‌داند مادران چشم انتظار ِ فرزند که حتی استخوانی برای‌شان نیامده چه کسانی هستند؟ 

روز اول جشنواره 33/ بهمن 93


روز پنجم جشنواره- 16 بهمن 1392

*این نوشتار تنها حس نگارنده از حضورش در پنجمین روز جشنواره فیلم فجر است.

روز سختی بود، حتی سخت‌تر از روز اول، احساس میکنم آنچه که لازم بود تا من را دوباره به کار اندازد و به یادم بیاورد که برای نوشتن به دنیا آمده‌ام، دیدم.

اول: طبقه حساس، همه چیز داشت، تیتراژ عالی، قاب‌های بی‌نظیر، موسیقی فوق‌العاده، و واقعاً لازم است بپرسم که قاسم‌خانی چه‌طور به این شدت خوب می‌نویسد؟؟ به ذهن چه کسی چنین سوژه‌ای می‌رسد؟ اگر قرار باشد به همین منوال ادامه بدهم کل متنم سوال می‌شود.

روز چهارم خوشحال بودم از دیدن فیلمی که به غیرت پرداخته بود و قاسم‌خانی نقش مردی را داشت که غیرتش باید نادیده گرفته می‌شد، روز پنجم قاسم‌خانی تمام قد روبه‌روی غیرت ایستاد.

 قبری دو طبقه، طبقه دوم(اگر از سطح زمین طبقه‌ها را بشمارید.چه دردسری دارد آدرس قبر دادن.) حاج خانم کمالی(پانته‌آ بهرام) همسر حاج آقای کمالی(رضا عطاران) خوابیده و در اثر یک اتفاق طبقه اول جناب مهندس(پیمان قاسم‌خانی) می‌خوابد. اینجاست که غیرت جناب کمالی به کار می‌افتدد و ماجرا شروع می‌شود.

بهاره رهنما هم هست، در نقش خودش، همسر جناب قاسم‌خانی فقید. حس می‌کنم فیلم بیشتر از آنکه مال کمال تبریزی باشد، مال ِ قاسم‌خانی است، تبریزی انگار در پازل از قبل چیده‌شده قاسم‌خانی بازی کرده. البته منظورم این نیست که می‌شود تبریزی را خط زد ولی غلبه هوش قاسم‌خانی در فیلم مشهود است.

این تصویر بلیط من است، در صندوق رأی نیانداختم، نتوانستم بیاندازم، از طرفی با تمام وجود دلم می‌خواست صفر بدهم و از طرفی... باید جای ِ من باشید تا بفهمید چه‌قدر سخت است. چه طور یک آدم میتواند اینقدر خوب بد بسازد! چه‌طور؟

دوم: عصبانی نیستم، بغض را دیده‌اید؟ همان قاب‌ها، همان حرف‌ها، و حتی همان باران کوثری. کل فیلم بیانیه سیاسی بود، من به این فیلم‌ها به چشم سوپاپ زودپز نگاه می‌کنم، بگذارید صدای سوتشان چند دقیقه‌ای اعصابتان را متشنج کند، بعد تمام می‌شود، من هم عصبانی نیستم آقای درمیشیان، حتی از آن منشی با ظاهر احمقانه‌اش، حیف که شما به هیچ اصلی پایبند نیستید، شما مانده‌اید در سطح، وگرنه منی که هم جبهه شما هم نبودم، دیده‌بودم که بسیاری از خانم‌های هم جبهه‌تان ظاهری محجبه داشتند.

از همه اینها بگذریم، جناب کارگردان، به فیلم‌تان به عنوان فیلم نگاه نمی‌کنم، چون یک بیانیه بود، ولی نسخه‌ای که شما پیچیدید و تصویری که از مبارزان ایرانی نشان دادید، بسیار دورتر است از آنچه واقعاً موجود است، گویا بیش از حد فیلم‌های دهه 70 آمریکا را دیده‌اید.

سوم: شیار 143 را دوست ندارم، لازم است از آن حمایت کنیم؟ چرا لازم است؟ من از این نمی‌ترسم که دوباره متهم شویم به کج‌سلیقگی ولی واقعاً لازم است اینقدر با احساسات نگاه کنیم؟

بازی مریلا زارعی خوب بود، کسی منکرش نیست ولی کجای فیلم اقتدار دیدید؟ یک عملیات موفق؟ از نوع برخورد نسبت به توافق‌نامه صرف‌نظر می‌کنم، حداقل موسیقی باید چیزی بیشتر از مارش عزا باشد.

حتی صحنه آخر فیلم که بسیار دوست خوب بود هم  فقط به صرف معنای پاکی که در بر داشت زیبا جلوه می‌کرد اما از لحاظ بصری زیبا نبود، رنگ‌ها مرده و بی‌روح، موسیقی سراسر ماتم. امام کجا بود؟ تاثیر عمیق امام که حتی به دورترین نقاط ایران هم رفته بود کجای فیلم نمایش داده شده‌بود؟ قصد توهین ندارم ولی این مادر چه تفاوتی با انجلینا جولی فیلم Changeling دارد؟ واقعاً به این سوال آخر من جواب دهید!


* تصویر صندوق رأی طبقه حساس، فقط همین.